خانوم شما به قسمت اعتقاد داری؟؟؟

رامسر بودیم و همون لا لوهای کازینو میلولیدیم برا خودمون که ناگهان قدرت خدا یه مینی بوس آبی تا سقف پر از داف رویت شد. یه کم کنار مینی بوس مورد نظر رفتیم و پس از رویت تمامی سوژه ها یه آدم فضایی بینشون پیدا کردیم و به اتفاق آرا قصد کردیم بریم رو مخ همین سوژه و اینجوری شد که یه مینی بوس بود و  پشتش یه ماکسیما ... هی همینجوری رفتیم و هنوز یه مینی بوس بود و یه ماکسیما و یه راننده مینی بوس که شاکی بود از اینکه یه مینی بوس بود و یه ماکسیما و میخواست نون حلال ببره واسه زن و بچه اش و نزاره احدی نگاه چپ بندازه به مسافراش، چه برسه به اینکه بخواد زبونم لال مخشونم بزنه. مراسم نخ دادن و نخ گرفتن ادامه داشت تا پلیس راه که راننده با تعصب پیاده شد بره ساعت بزنه و اینجا بود که سر صحبت با آدم فضایی مورد نظر باز شد و طی دیالوگای رد و بدل شده متوجه شدیم که جمیع این دافای محترم اعضای یه تیم بسکتبال هستن که از رشت اومده بودن رامسر برای اردوی تفریحی و الان هم دوباره عازم رشت هستن. و اینجا بود که روی لب همه لبخند رضایت بود و خوش حال از اینکه ما هم داریم میریم همونجا و اونا هم خیلی دوست داشتنی باهامون گرم گرفته بودن و میگفتیم و میخندیدیم که به دختره گفتم میشه شمارتو بدی رسیدین رشت بزنگیم ببینیم همدیگرو و دختره هم داشت شماره رو میگفت حتی به اینجا رسید که گفت ۰۹۱۱۸۴۵ و داشت بقیه اش رو میگفت ییهو دیدیم راننده مینی بوس، همراه یه افسر و دو تا سرباز دارن بدو بدو میان سمتمون و فریاد میزنن: « ماکسیما بزن کنار!!!!!» و در این لحظه بود که دیدیم موندن فایده ندارن و بیخیال دختره شدیم و زدیم به چاک جعده. از پلیس راه که دور شدیم، یه کم بیشتر فکر کردیم و دیدیم نه! اصلن راه نداره بیخیال اون موجودات فضایی شد و اینجوری شد که کنار جاده خف کردیم و سیگاری دود کردیم تا مینی بوس مورد نظر سر و کله اش پیدا شد و دوباره رفتیم دنبالش و تا اومدم با دختره حرف بزنم و بقیه شمارشو ازش بگیرم یا اینکه شماره خودمونو براشون پرتاب! کنیم، راننده با تعصب جو الاغی گرفتشو و نفهمیدیم که چی شد و چی نشد که سر خر کج کرد و فرمونو گرفت تو شیکم ماشین ما و به همین حرکتای عجیب غریب ادامه داد تا رسید به اولین دور برگردون و دوباره گرد کرد سمت پلیس راه!!!! و حتی تو مسیر برگشت به سمت پلیس راه هم همون حرکات خرکی رو ادامه میداد که دو سه بار نزدیک بود چند تا ماشین به هم بزنن و اینجوری شد که ما بیخیال دخترا شدیم و قبل از اینکه یارو یه شری دستمون بده گازو گرفتیم و رفتیم. دوباره برáتیم سمت کازینو و تا شب همونجا بودیم و شب هم حرکت کردیم به سمت رشت ولی حقیقت این بود که گلوی هممون پیش مسافرای مینی بوس گیر کرده بود. فرداش نزدیکای ظهر گفتیم بریم سمت دریا و اینجوری شد که راه افتاد سمت زیبا کنار. تو جاده ای که میره سمت زیبا کنار و حدودای ۵ کیلومتر مونده به زیبا کنار یه جایی هست به نام حاجی بکنده که خیلی ساحل دوست داشتنی ای هست و خوبیش اینه که تا لب آب راحت میشه با ماشین رفت جلو. لب ساحل داشتیم ول ول میچرخیدیم که دو فروند داف مشاهده شدن که پشتشون به ما بود. یه کم که جلو تر رفتیم دیدیم دو تا داف برنزه با قد نزدیکای یک و هفتاد و پنج، هشتاد و جفتشون هم موهای روشن دارن با ناز راه میرن. هی که نزدیک تر میشدیم قیافه شون آشناتر میشد و هی رفتیم و رفتیم که یهو عینهو ارشمیدس فریاد زدم اورکا اورکا!!! اینا همون دخترای تو مینی بوس هستن. بچه ها گفتن برو عمو جون اونا کجا اینجا کجا. اونجا رامسر بود اینجا زیبا کنار. آخه شقایق چه ربطی داره به آقای گودرزی؟؟ ولی من همچنان مطمئن بودم که اینا همون دخترا هستن. خلاصه اینکه هیچ کس منو جدی نگرفت و دو تا از بچه ها پیاده شدن سیگار و نوشابه بخرن و من و اشکان رفتیم که یه بار دیگه از نزدیک ببینیم که اینا همونا هستن یا نه که بعد از مشاهده مجدد همگاه فهمیدن که من هیچوقت اشتباه نمیکنم و اینا همونان. اونا هم تا مارو دیدن شناختن و خندیدن ولی آمار دادن که یه موقع سمتشون نریم که انگار پدری برادری شوهری چیزی همراهشون بود. ما هم حواسمون جمع بود و از جلوشون رد شدیم و فقط بهشون گفتم « به قسمت اعتقاد دارین؟؟ » گفتن آره صد در صد  و رد شدیم رفتیم و یه پنج دقیقه صبر کردیم اما انگار که این برادر یا پدر یا شوهری که همراهشون بود قصد نداشت خودشو بزنه به کوچه چپعلی خان که ما بتونیم کارمونو بکنیم. اینجوری شد که یک فقره شماره نوشتیم و رفتیم سمتشون و گفتم : « میترسم الان دوباره اون راننده مینی بوسه با ۴تا پلیس سر و کله اش پیدا بشه. اینو داشته باشین ما بریم.» و اینگونه شد که ما توانستیم با تکیه بر دانش دانشمندان جوان داخل کشور نون بازوی خود را خورده و با پشتکار مثال زدنی پس از رویت و کشف دو فروند آدم فضایی باب گفتگو را باز کرده و از در رفاقت وارد شدیم و روزها و شب های خوشی را با هم سپری کردیم .

 

کف نوشت: کسی از لنگدراز خبری داره؟؟ بلاگش حذف شده؟؟؟ یا دوباره کوچ کرده یه جا دیگه؟؟ شایدم چادر واسش بدبیاری داشته! 

 

کف نوشت ۲: مبارزات از راه کوکولی بازی همچنان ادامه داره و در ادامه اینکه تو هوای آفتابی برف پاک کن روشن کنیم و یا اینکه ساعت ۱ ظهر با نور بالا حرکت کنیم، قراره امشب ساعت ۹ خواهر مادر مصرف برق رو به اف بدیم به مدت ۴ دقیقه. یه جورایی مسخره به نظر میرسه و به هر حال اگه همه انجامش بدن شاید بتونه یه ذره از اعتراض مردم رو نشون بده که تو این اوضاع بد نیست ولی من همچنان میگم که وقتی اونجوری اعتراض کردیم به هیچ جا نرسیدیم حالا این مدلیش که جای خود دارد! 

 

کف نوشت ۳: سه روزه در ترک سیگار به سر میبریم :)) 

 


 

بعد کف نوشت: من مادر این بلاگفا رو گ*ا*ی*ی*د*م که انقدر مدیراش مادر ج*ن*د*ه هستن. خدا رو هم شکر میکنم که یه ماه پیش به این فکر افتادم که از اون سگ دونی اسباب کشی کنم. مشکل بلاگ لنگدراز هم اینه که احتمالن بلاگ اون رو هم مثل بلاگ قبلی من بدون هیچ دلیل خاصی خودشون حذف کردن!!!!!! آخه مادر ج*ن*د*ه ها این چه حرکت شخمی ای بود؟؟؟ به همین سادگی ریدن تو دو سال خاطره!!!

زمین صافه عزیزم!

«...و ای مومنان بدانید و آگاه باشید که هر کار خیری بدون پاداش نمیماند. نیکی کنید تا ما شما را به شهری ببریم پر از حوریان بهشتی برنزه ی بلند قد که همیشه خندان بوده و هیچگاه به شما [نه] نمیگویند. و در آن شهر شما مجاز هستید بدون هیچ ترسی از خفت شدن یا کتک خوردن مخ هرکسی که دوست دارید را در آنی و کمتر از آنی بزنید. و در آن دیار همه شما را همچون فرشتگانی دول طلا نظاره میکنند. و در این شهر هیچ کس مخالفتی با برپایی محفل انس و الفت در خلوتگاه ندارد. و بدانید که آن شهر نمود بارزی از بهشت برین بر روی زمین است...» 

 « سوره رشت ـ آیه گلسار »

 

کف نوشت: و ما برگشتیم. قرار بود یه مسافرت دو روزه بریم که یه کم بیشتر و نزدیک به دو هفته طول کشید. اگه نگم بهترین ، باید بگم یکی از بهترین شمال هایی بود تا به حال رفته بودم ، که از چالوس شروع شد و یه کم اینوری تا سمت نارنجستان و نور و محمود آباد رفت و بعدش کشیده شد به سمت رامسر و در آخر هم به رشت و انزلی و زیبا کنار ختم شد. 

 

کف نوشت ۲: خیلی حس بدیه که وقتی داری شنا میکنی از آب بکشنت بیرون و تور بندازن تو آب که جسد یه غریق رو از آب بکشن بیرون :(( . خیلی حس بدیه. 

 

کف نوشت۳: امیدوارم آخر این اتفاقات و این خونایی که ریخته میشه تلخ نباشه. حرفای هاشمی به نظرم خوب بود ولی یه جورایی دیگه از حرف خسته شدم. اینکه بشینم ببینم موسوی یا کروبی یا خاتمی یا هاشمی چی میگن بعد از اینکه یه سری آدمو گرفتن و بردن و زدن و کشتن. یه جورایی از حد حوصله خارج شده این جریانات و افه ی پرستیژ و صبوری بعضی آقایون. شایدم راه عوض شدن همه چی همین راهه و عقل ناقص من نمیتونه درکش کنه. ولی تا اونجایی که به خودم مربوط میشه اینه که در حال حاضر اثری از اعتماد به هیچ لیدری تو وجودم نیست. شاید بعدها بهتر بشه. شاید الان خیلی بدبین شدم. پس شاید بهتر باشه الان بیشتر از این در موردش حرف نزنم که بعدا پشیمون بشم. 

 

کف نوشت ۴: دقت کردین جدیدن خواننده های وطنی چقدر دارن میرن به سمت ترانه های کاربردی؟؟ مثلن ترانه ی « بیب بیب بیا بالا » صرفن برای «اوتو زدن» یا « مهمونا منتظرن کیکو ببر» مخصوص «کیک عروسی» و بسیاری مثال از این قبیل. و جالبتر اینه که مردم هم خیلی خوب با این آهنگا و مورد استفاده شون ارتباط برقرار کردن. مثل اینکه یه دوستی دارم که وقتی اون آهنگ بیب بیب بیا بالا رو داره گوش میده همه میدونن که امروز بیکاره و داره ول ول تو خیابون میچرخه که شاید یکی بیاد بالا!  

  

بسیجی حیا کن...حسن آقا رو نگا کن

تو محلمون یه بنده خدایی هست از این موجودات مشمئز کننده. از این یابو سوارای خر بسیجی. البته تا حالا کاری به کار هم نداشتیم و یه جورایی با یه فاصله مطمئنه از کنار هم رد شدیم که یه موقع آینه به آینه هم نشیم.  و از اونجایی که خونه شون دیوار به دیوار خونه رفیقمه یه سلام علیک خفیفی هم داریم. از قضا دیشب ما دم در خونه این رفیقمون بودیم و داشتیم سیگار دود میکردیم و رفیقمون هم از شرح جهالتای خدمت تعریف میکرد ( این همون رفیق نابابیه که اون دفترچه رو داد دستم!) و همین جوری دور هم بودیم که ناگهان در شهر دزد دیده شد!!!! ته کوچه شلوغ شد و یکی داد میزد بگیرش و یکی میدوید و خلاصه دزد ناشی و بد شانس نرسیده به سر کوچه رفت تو بغل دو تا آقا پلیس که انتظارشو میکشیدن. جریان هم از این قرار بوده که طرف یه بچه ای رو با چاقو خفت کرده و گوشیشو ازش زده بوده که خدا رو شکر به خیر گذشت . قابل توجه والدین محترم که آخه عزیز دل من تابستونه که تابستونه دلیل نمیشه این توله سگا... ببخشید این جگر گوشه های عزیز رو ول کنید تو خیابون که. به فکر خودتون نیستین به فکر اعصاب و روان مردم باشید. حالا به جهنم فرستادینشون تو خیابون که فرستادین، آخه چه معنی داره بچه ای که داره میاد تو کوچه فوتبال بازی کنه یه گوشی جیبش باشه یه میلیون تومن؟؟؟ به هر ترتیب غرض از همه این حرفا و اطلاعات سری که از محلمون دادم این بود که وقتی خیابون شلوغ شده بود سر و کله حسن آقا یابوسوار هم پیدا شد. این بنده خدا که وصفشون شده سابقه همه جور اعمال ایست بازرسی و خفتینگ جماعت دختر پسر و اردوهای سیاحتی زیارتی سوار بر موتور هزار و رژه با لباس پلنگی در محله های داف خور و ... رو دارن و یه اپسیلون شک نبود و نیست و نخواهد بود که ایشون هم یکی از همون جماعت چماق به دست توی این درگیریای هفته گذشته بودن و اگه زیارتشون نکردیم کم سعادتی از خودشون بوده که نتونستن با ضربات لطیف باتوم و چماق عقده های چندین و چند سالشونو بر فرق سر ما خالی کنن!!  خلاصه اینکه حسن آقا هم اومدن تو خیابون ولی نکته ی جالب عصای زیر بغل و گچ سبز پای حسن آقا بود. این منظره که رویت شد یه چشمک به سروش زدم گفتم بیا بریم یه کم بخندیم:

من: به به سلام حسن آقا. چطوری برادر؟ خدا بد نده؟؟

حسن آقا: سلام علیکم. الحمدالله. تو فوتبال ضربه خورده مجبور شدیم گچ بگیریمش.

من: ( تو دلم: تو که راست میگی ولی سلام منو به خواهر آدم دروغگو برسون. خواهر چطورن؟؟ :)) ) دمشون گرررررم! ( بازم تو دلم: کاشکی میزدن اون یکی پاتم میشکستن. میری جوونای مردمو میزنی؟؟!! )

حسن آقا: جان؟؟؟

من: یعنی دمتون گرم بابا تو این اوضاع بگیر و ببند چه دل خوشی دارین فوتبال بازی میکنید!!!

حسن آقا: کدوم بگیر و ببند؟؟ به مردم که کاری ندارن.  شما راضی میشی یکی بیاد شیشه خونه تونو بشکنه؟؟ کسی که مزاحم آسایش مردم میشه باید بگیرنش.

من: عجب!!! من متوجه نشدم چی شده. کسی شیشه خونه شمارو شکسته؟؟؟ اصلا" بیخیال بابا. راستی قضیه این پای سبزت چیه؟؟؟ من فکر میکردم شما به رئیس جمهور منتصب رای دادین ولی گویا طرفدار آقای موسوی شدین. ( بعد از این حرف من سروش از شدت خنده گوشیشو بهونه کرد و بدو رفت تو حیاط خونه! )

حسن آقا: نه آقا خدا نکنه. ( آخ این حرفو که زد میخواستم تو صورتش داد بزنم آخه بدبخت لیاقتشو نداری. یه موقع فکر نکنید حوصله دردسر نداشتما، نه، دیدم ممکنه دعوامون بشه بیچاره پاش مصدومه و حریف لنگ هم که زدن نداره :)) )

من: به هر حال حسن آقا خیلی مواظب باش. من شنیدم این روزا میری بیرون هرجات سبز باشه بهت گیر میدن! اما هرچند شما زبونشونو میفهمی. مزاحم نشم آقا، برو استراحت کن خوب نیست زیاد سرپا وایسی.

حسن آقا: قربان شما. شما هم مواظب باشید. خدانگهدار.

من:  خدانگهدار همه ما باشه.

کف نوشت۱: خدا رو شکر که بالاخره از نگرانی در اومدیم و بچه ها خبر دادن که انگار حمید رضا و حامد هم در اوین به سر میبرن. میدونم اوضاع و احوالشون خوب نیست ولی هرچی باشه خیلی بهتر از بی خبریه.

کف نوشت۲: اگه احیانا" کسی پیدا شد و گفت همه واسه دختر بازی میرفتن تو ستاد موسوی حتما"به من اطلاع بدین که محکم بزنم تو دهنش. بنده شخصا" به خاطر همین باور غلط سه تا دوست دختر از دست دادم!!! همشون گفتن میخوای بری ستاد دختر بازی کنی، باهام به هم زدن.

کف نوشت۳: اطلاعیه مهم تور راهیان گور: به یک عدد داف برنزه ی قد بلند، ترجیحا" با موهای روشن، شیطون و باجنبه و پایه برای سفر به مناطق جنگیه شمال کشور طی هفته آینده نیازمندیم. با محیطی سراسر هیجان. همراه با سرویس رفت و برگشت و اتاق خواب های یک یا دونفره به انتخاب خود متقاضی. صبحانه و شام رایگان میباشد. متقاضیان محترم میتوانند به مدت ۵ روز پس از رویت اطلاعیه با در دست داشتن یک قطعه عکس ۱۵ در ۲۰ یا بزرگتر و رضایتنامه کتبی از والدین یا همسر با مدیریت تور تماس حاصل فرمایند. شایان ذکر است به دلیل محدودیت جا متقاضیان داف تر در اولویت هستند.

اعترافات یک اغتشاشگر غربزده مقیم مرکز

نه بابا داری اشتباه میکنی. ما فقط رای خودمونو میخوایم؟؟ ما فقط حقمونو میخوایم؟؟ نه نه اصلا"باور نمیکنم. ماها یه مشت اغتشاشگر و مزدور و منافق و جیره خوار و غرب زده ایم که از طرف آمریکا و انگلیس و اسرائیل و کلا" همه کشور هایی که خودتان میدانید مرگ بر همه آنها باد حمایت میشویم. همه ما فاقد هرگونه شعور هستیم و هر روز تا ساعت 17 به وقت تهران انتظار میکشیم تا برنامه های بی بی سی پرشین شروع شود و با الهام گرفتن از همان برنامه ها به خیابان ها بریزیم و کتک بخوریم و کشته شویم. ای وای ننگ بر من باد که اینهمه دروغ میگویم. کدام کتک؟؟ کدام کشته؟؟ از بین ما که کسی کشته نشد. هر کسی که مرد از عناصر فعال بسیجی بود که توسط ما اغتشاشگران کوردل کشته شده. فقط میماند یه ندا که آن هم در حال پیگیریست که ما کشتیمش یا منافقین. مدیونین اگه فکر کنید پلیس ضد شورش و لباس شخصی ها و بسیجیا کاری به مردم داشتن. باتوم؟؟ چماق؟؟؟ دروغه آقا دروغه. اسلحه؟؟ اینو که دیگه اصلا"باور نمیکنم. حتما"تفنگ آبپاش بوده. خواستن به مردم نشون بدن که دولت عدالت چقدر با مردم مهربونه و داریم تو اوج دموکراسی زندگی میکنیم و وسط این همه دموکراسی با مردم شوخی دستی هم میکنیم. همه این فیلمایی هم میبینید کار بازیگرای خودفروخته ی هالیووده که با پول این اسرائیلیای کثیف ساخته شده. اصلا"من شنیدم تو یکی از استودیو های هالیوود یه لوکیشن جدید ساختن به اسم تهران که همه این فیلمارو اونجا پر کردن. اگه شک دارین که دارم دروغ میگم از سران همه کشورهای دنیا دعوت میکنیم بیان و وضعیت ایران و از نزدیک ببینن. اما از اون جایی که اکثر کشورهای دنیارو گذاشتیم تو بلک لیست و قرار نیست شیوه جدید مدیریت جهانیمونو بهشون یاد بدیم فعلا" از دوستان و برادران صمیمی آقایان هوگو چاور، سید حسن نصرا... ، خالد مشعل و بشار اسد دعوت میکنیم که به نمایندگی از کل دنیا بیان و شهادت بدن که تو ایران هیچ اتفاقی نیفتاده و همه در آرامش و امنیت تو آغوش همدیگه دارن زندگی میکنن. اتفاقا" پیشنهاد میکنیم که این آقایان همراه خودشان چندتا از این جارو بلندا از اینایی هست که این زحمتکشای نارنجی پوش دارنا، آها همونا آره، با خودشون از این جارو ها هم بیارن که دست در دست دولت خدمتگزار به جمع آوری خس و خاشاک کف خیابان ها بپردازند. اصلا"بزار اینجا اعتراف کنم که من و عده ای از اغتشاشگران قصد داشتیم پس از مصرف کردن مواد روانگردان و در شرایطی که حال غیر عادی داشتیم، برج آزادی رو بدزدیم و از طریق مرز عراق به سربازای آمریکایی تحویل بدیم و اونا هم برن بذارنش کنار مجسمه آزادی و بعدش بیان به ما پز بدن که بیلاخ! ما تو آمریکا دوتا نماد آزادی داریم و شما هیچی ندارین دلتون بسوزه. و از این راه قصد داشتیم مردم سالاری دینی و اصل دموکراسی انقلابی و اسلامی دولت جمهوری اسلامی رو که همیشه بر پایه های انقلاب اسلامی استوار بوده و هر چه داریم از همین انقلاب هست که از قضا اسلامی هم هست، ضربه بزنیم اما سربازان گمنام امام زمان از امیال و نیات شوم و ضد انقلاب ما آگاه شده با نشان دادن چند قرص استامینفون کدئین و همینطور چند ضربه کوچک باتوم نشئه پرانی کردند تا دوباره به حالت عادی برگردیم و نتوانیم برج آزادی را دزدیده و به دست آمریکایی ها برسانیم. بعد از اینکه تیرمان به سنگ خورد سعی کردیم تا از یک راه دیگر وارد شویم. از همین رو دست به دامان دولت ملعون انگلیس شدیم. آقا دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ اتفاقا" این انگلیسیای اجنبی خیلی هم از ما حمایت کردن و برای اینکه همه جوره ساپورتمون کنن یکی از ژنرال های بنامشونو که اتفاقا"پیش از این سابقه درگیری با نظام در جنگهای کازرون و ممسنی رو داشت هم در اختیارمون قرار دادن. با استفاده از تجربیات همین مزدور تونستیم با آنالیز سخنرانی های رئیس جمهور مردمی و البته کمک دولت انگلیس با چندتا وسیله که از بازار خریدیم تو زیر زمین خونه ما بمب اتم ساختیم و قصد بمب گذاری داشتیم، اما از اون جایی که این انگلیسیا خیلی موذی تشریف دارن جای این کار میخواستیم این بمبایی که ساخته بودیمو تو نیروگاههای اراک و نطنز جاساز کنیم که اگه یه موقع بازرسای آژانس اومدن واسه بازدید، این بمبایی که ما ساختیمو پیدا کنن و میخواستیم از این طریق استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای رو که بزرگترین هدف دولت نهم بوده و به دلیل اصلاح الگوی مصرف بزرگترین هدف دولت دهم هم خواهد بود رو زیر سوال ببریم. اما باز هم سربازان گمنام امام زمان طی یک ایست بازرسی دلاورانه تونستن همه این بمب هارو از تو صندوق عقب پراید یکی از بچه ها پیدا کنن و باز هم تیرمون به سنگ خورد. در کل ما خیلی آدمای غربزده و بی فرهنگی هستیم و هی نا امنی ایجاد میکنیم. حالا که بحث اعتراف داغ است بزار اعتراف کنم که عامل تیراندازی از پایگاه ۱۱۷ عاشورا واقع در میدان آزادی هم ما بودیم. اون روز پس از اینکه با یه عالمه اغتشاشگر دیگه از میدون انقلاب رسیدیم به میدون آزادی رفتیم جلو در پایگاه بسیج و شروع به تحریک اذهان مردم کردیم. البته ما فکر میکردیم اونا هم مثل آقای ا.ن به همه علاقمند هستند و قصد داشتیم با علاقه فراوان باهاشون شوخی کنیم و هی  بهشون میگفتیم اگه خایه داری بزن. آخرش نفهمیدم چی شد اون آقا خیلی خایه داشت یا اینکه شایدم تفنگشو داد به من و گفت زرنگی! ا تو خایه داری حمله کن منو خلع سلاح کن و نمیدونم همینجوری با هم بحث میکردیم که ۸ نفر کشته شدن. فکر کنم اصلا"نه ما کشتیم نه اونا. منافقا کشته بودنشون. آخه اون روز تو جمعیت من چند نفرو خودمو با همین دوتا چشمام دیدم که رو پیشونیشون تتو کرده بودن "من منافقم" . فکر کنم کار همونا بوده. اون عکسه هم هست که یه سربازی با لباس سپاه داره به سمت مردم از بالای دیوار همون پایگاه شلیک میکنه هم ساختگیه. من یه کم بیشتر که دقت کردم فهمیدم این عکس هم تو همون استودیو گرفته شده و اون سربازه تو عکس کسی نیست جز "راسل کرو " که گریمش کردن.

به هر حال من به نمایندگی از همه اغتشاشگران از همین تریبون همه اتفاقات رو گردن میگیرم و اعلام میکنم ما اغتشاشگران با داشتن حمایت استکبار جهانی و با داشتن طرح و برنامه قبلی به غیر اغتشاشات چند روزه تهران از عوامل اصلی زلزله بم، خشکسالی چندسال پیش، عدم صعود تیم ملی فوتبال به جام جهانی، گرانفروشی و اهتکار مقادیر زیادی پارچه سبز، پنچری اتومبیل آقای ضرغامی، پیروزی حزب ۱۴ مارس در انتخابات لبنان، عدم استقبال دیمیتری مدودوف از آقای ا.ن و بسیاری کارهای دیگر از همین قبیل هستیم و از مردم همیشه در صحنه و انقلابی درخواست داریم زیاد به شورای نگهبان و بازشماری آرا گیر ندهند و بروند دنبال زندگی خودشان وگرنه مجبور میشویم از همین تریبون اعلام کنیم که ما با طرح نقشه دقیق و برنامه ریزی شده و ایجاد یک مهندسی بسیار قوی حدود ۱۴ میلیون از آرای آقای ا.ن  را دزدیده و به جای آنها آرایی سبز ریختیم تو صندوق ها و اگر بیش از این اصرار کنید مجبور میشویم لو بدهیم که آن ۱۴ میلیون رای آقای ا.ن را کجا چال کرده ایم. 

با تشکر. صنف اغتشاشگران غربزده مقیم مرکز.