به نظرت چند سال زندگی میکنی؟؟ ۴۰؟ ۵۰؟ ۶۰؟ ۷۰؟! ۸۰؟!!!! به هر حال توی همه این سال ها یکی دو سال هستن که خیلی خاصن. یه عالمه اتفاق میفته توشون که مسیر زندگیتو عوض میکنن. سالی که گذشت سال خاص من بود. یه سال خوب. سالی که توش عاشق شدم، سرباز شدم و توی روزای آخرش شوهر شدم!!
کف نوشت۱: روزای خدمت مثل برق دارن میگذرن. خوشحالم :))
کف نوشت۲: باغ که رفته بودیم واسه عکس و فیلم از همه ی عروس و دامادا جوون تر بودیم. یه جورایی انگار یکی از آپشنای داماد شدن کچل شدن بود که متاسفانه گویا من فول آپشن نبودم!!
کف نوشت۳: تو رو خدا، تورو ارواح گذشتگانتون، تورو همه مقدساتتون انقدر به کسی که برای بار اول میاد خونتون گیر ندین که غذا بخور!!!!!!!!!!! اندازه ۳ تا کارگر افغانی شام میکشی برای طرف آخرش میگی عروس خانوم از آقاتون پذیرایی کن داره تعارف میکنه. آخه عزیز من آقاشون بشکه نداره که، معده داره!
کف نوشت۴: آقا رفیق خالتور زیاد داشته باشی همین میشه دیگه! گروه موزیک مراسممون ۱۱ نفر بودن تازه چند نفر هم ناراحت شدن که چرا با اونا کار نکردیم!
کف نوشت۵: چقدر حیف که اکثر بلاگرایی که میشناختم دیگه نمینویسن. بعد از نود و بوقی اومدم اینتو غربت گرفتتم.
کف نوشت ۶: چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود.
اول اینکه مبارکه بابت اتفاقات خوب سال 89 ،
دوم اینکه خودت 6 ماه نبودی بعد انتظار داری بقیه باشن و بنویسن؟!!
اول اینکه مرسی.
دوم اینکه آخه من یه چند وقتی بود که شلش کرده بودم، اما اونایی که خیلی سفت بودن هم دیگه نمینویسن.
مبارک باشه.
مرسی
هی پسر خوشحالم که بازم می نویسی. ولی نوشته هات رنگ و بوی قبلو نداره.
اونقدر نبودی که فکر کردم توی شلوغ پلوغیا تو هم کهریزکی شدی.
خوب دیگه الان که متاهل و متعهد شدی باید مرتب و منظم به وبلاگت برسی.
آقا خوش باشی.
آخه دیگه هیچی رنگ و بوی قبلو نداره چه برسه به منو اراجیفم. حالا اینهمه جا چه کاری فکرتو تا جاده قم ببری؟؟؟
یه کم سرم شلوغه جمع و جورش کنم برمیگردم سفت.
سمیر اونقدر نبودی که گفتیم سر از کهریزک در آوردی. حالا هم که برگشتی بازم دست از غیبت کردن بر نمی داری؟ حداقل دو تا مطلب بزار باورمون بشه خودتی!
خواهر من حالا چه اصراریه منو بفرستی کهریزک؟؟؟ :))