بسیجی حیا کن...حسن آقا رو نگا کن

تو محلمون یه بنده خدایی هست از این موجودات مشمئز کننده. از این یابو سوارای خر بسیجی. البته تا حالا کاری به کار هم نداشتیم و یه جورایی با یه فاصله مطمئنه از کنار هم رد شدیم که یه موقع آینه به آینه هم نشیم.  و از اونجایی که خونه شون دیوار به دیوار خونه رفیقمه یه سلام علیک خفیفی هم داریم. از قضا دیشب ما دم در خونه این رفیقمون بودیم و داشتیم سیگار دود میکردیم و رفیقمون هم از شرح جهالتای خدمت تعریف میکرد ( این همون رفیق نابابیه که اون دفترچه رو داد دستم!) و همین جوری دور هم بودیم که ناگهان در شهر دزد دیده شد!!!! ته کوچه شلوغ شد و یکی داد میزد بگیرش و یکی میدوید و خلاصه دزد ناشی و بد شانس نرسیده به سر کوچه رفت تو بغل دو تا آقا پلیس که انتظارشو میکشیدن. جریان هم از این قرار بوده که طرف یه بچه ای رو با چاقو خفت کرده و گوشیشو ازش زده بوده که خدا رو شکر به خیر گذشت . قابل توجه والدین محترم که آخه عزیز دل من تابستونه که تابستونه دلیل نمیشه این توله سگا... ببخشید این جگر گوشه های عزیز رو ول کنید تو خیابون که. به فکر خودتون نیستین به فکر اعصاب و روان مردم باشید. حالا به جهنم فرستادینشون تو خیابون که فرستادین، آخه چه معنی داره بچه ای که داره میاد تو کوچه فوتبال بازی کنه یه گوشی جیبش باشه یه میلیون تومن؟؟؟ به هر ترتیب غرض از همه این حرفا و اطلاعات سری که از محلمون دادم این بود که وقتی خیابون شلوغ شده بود سر و کله حسن آقا یابوسوار هم پیدا شد. این بنده خدا که وصفشون شده سابقه همه جور اعمال ایست بازرسی و خفتینگ جماعت دختر پسر و اردوهای سیاحتی زیارتی سوار بر موتور هزار و رژه با لباس پلنگی در محله های داف خور و ... رو دارن و یه اپسیلون شک نبود و نیست و نخواهد بود که ایشون هم یکی از همون جماعت چماق به دست توی این درگیریای هفته گذشته بودن و اگه زیارتشون نکردیم کم سعادتی از خودشون بوده که نتونستن با ضربات لطیف باتوم و چماق عقده های چندین و چند سالشونو بر فرق سر ما خالی کنن!!  خلاصه اینکه حسن آقا هم اومدن تو خیابون ولی نکته ی جالب عصای زیر بغل و گچ سبز پای حسن آقا بود. این منظره که رویت شد یه چشمک به سروش زدم گفتم بیا بریم یه کم بخندیم:

من: به به سلام حسن آقا. چطوری برادر؟ خدا بد نده؟؟

حسن آقا: سلام علیکم. الحمدالله. تو فوتبال ضربه خورده مجبور شدیم گچ بگیریمش.

من: ( تو دلم: تو که راست میگی ولی سلام منو به خواهر آدم دروغگو برسون. خواهر چطورن؟؟ :)) ) دمشون گرررررم! ( بازم تو دلم: کاشکی میزدن اون یکی پاتم میشکستن. میری جوونای مردمو میزنی؟؟!! )

حسن آقا: جان؟؟؟

من: یعنی دمتون گرم بابا تو این اوضاع بگیر و ببند چه دل خوشی دارین فوتبال بازی میکنید!!!

حسن آقا: کدوم بگیر و ببند؟؟ به مردم که کاری ندارن.  شما راضی میشی یکی بیاد شیشه خونه تونو بشکنه؟؟ کسی که مزاحم آسایش مردم میشه باید بگیرنش.

من: عجب!!! من متوجه نشدم چی شده. کسی شیشه خونه شمارو شکسته؟؟؟ اصلا" بیخیال بابا. راستی قضیه این پای سبزت چیه؟؟؟ من فکر میکردم شما به رئیس جمهور منتصب رای دادین ولی گویا طرفدار آقای موسوی شدین. ( بعد از این حرف من سروش از شدت خنده گوشیشو بهونه کرد و بدو رفت تو حیاط خونه! )

حسن آقا: نه آقا خدا نکنه. ( آخ این حرفو که زد میخواستم تو صورتش داد بزنم آخه بدبخت لیاقتشو نداری. یه موقع فکر نکنید حوصله دردسر نداشتما، نه، دیدم ممکنه دعوامون بشه بیچاره پاش مصدومه و حریف لنگ هم که زدن نداره :)) )

من: به هر حال حسن آقا خیلی مواظب باش. من شنیدم این روزا میری بیرون هرجات سبز باشه بهت گیر میدن! اما هرچند شما زبونشونو میفهمی. مزاحم نشم آقا، برو استراحت کن خوب نیست زیاد سرپا وایسی.

حسن آقا: قربان شما. شما هم مواظب باشید. خدانگهدار.

من:  خدانگهدار همه ما باشه.

کف نوشت۱: خدا رو شکر که بالاخره از نگرانی در اومدیم و بچه ها خبر دادن که انگار حمید رضا و حامد هم در اوین به سر میبرن. میدونم اوضاع و احوالشون خوب نیست ولی هرچی باشه خیلی بهتر از بی خبریه.

کف نوشت۲: اگه احیانا" کسی پیدا شد و گفت همه واسه دختر بازی میرفتن تو ستاد موسوی حتما"به من اطلاع بدین که محکم بزنم تو دهنش. بنده شخصا" به خاطر همین باور غلط سه تا دوست دختر از دست دادم!!! همشون گفتن میخوای بری ستاد دختر بازی کنی، باهام به هم زدن.

کف نوشت۳: اطلاعیه مهم تور راهیان گور: به یک عدد داف برنزه ی قد بلند، ترجیحا" با موهای روشن، شیطون و باجنبه و پایه برای سفر به مناطق جنگیه شمال کشور طی هفته آینده نیازمندیم. با محیطی سراسر هیجان. همراه با سرویس رفت و برگشت و اتاق خواب های یک یا دونفره به انتخاب خود متقاضی. صبحانه و شام رایگان میباشد. متقاضیان محترم میتوانند به مدت ۵ روز پس از رویت اطلاعیه با در دست داشتن یک قطعه عکس ۱۵ در ۲۰ یا بزرگتر و رضایتنامه کتبی از والدین یا همسر با مدیریت تور تماس حاصل فرمایند. شایان ذکر است به دلیل محدودیت جا متقاضیان داف تر در اولویت هستند.

نظرات 12 + ارسال نظر
روشنک پنج‌شنبه 11 تیر 1388 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.navayegaribane.blogfa.com

افتتاح میکنیمممممممم

مبارکمون باشه :))

روشنک پنج‌شنبه 11 تیر 1388 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.navayegaribane.blogfa.com

خونه نو مبارکککککککک
چرا تاییدیش کردی نزاشتی افتخار افتتاحشو بزنیم به اسممون؟
دیدم اینجا باز نکرد نصف کامنتو اون یکی بلاگ گذاشتم زحمت انتقالش با خودت :دی
کمبود امکاناتم هست شکلک اینا هم نداره.لاقل میرفتی پرشین بلاگ

قربون شما
افتخار افتتاحش چه با تایید چه بی تایید مال خودتونه :))
از پرشین ۵ سالی هست فراریم

موچوله پنج‌شنبه 11 تیر 1388 ساعت 11:57 ب.ظ http://mo0cho0le.blogfa.com

به بههههههه!! چه بوی نوییی میده اینجا!
مثل خونه ی خالی (بی منظور!!) می مونه که اگه داد بزنی صدات توش می پیچه! :دی
مبارکتون باشه!
کم کم داری از افسردگی در میای مستر! :)

افسردگی کجا بود خواهر من؟؟ چرا عیب میزاری رو بچه مردم؟؟؟

روشنک جمعه 12 تیر 1388 ساعت 01:40 ق.ظ http://www.navayegaribane.blogfa.com

بابا مهندس تو که همه کاراشو انجام دادی
من کامنتتو الان دیدم
اومده بودم جوابشو بدم دیدم مث اینکه به سلامتی اضافشون کردی
همین آیکون rss و اینا منظورت بوددیگه؟اگه غیر از اینا بود بازم بگو در حد توانم به یاری سبزت میام :)


آره خدا رو شکر درست شد
تصمیم گرفتم نون باوزی خودمو بخورم :))
حالا شما که انقد مهربونی یه فکری به حال قالبش بکن :))

وروچک شنبه 13 تیر 1388 ساعت 12:41 ب.ظ http://www.voroojak.blogfa.com

مبارکه

مرسی

؟! دوشنبه 15 تیر 1388 ساعت 07:01 ب.ظ

آره دیگه گاهی زندگی اینجوری می شه...

آره واقعا. میبینی تو رو خدا!!

روشنک سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 12:54 ق.ظ http://www.navayegaribane.blogfa.com

حالا چه جور قالبی مد نظرته؟ با قرض و قوله یکی واست جور کنیم دیگه چه میشه کرد :دی

دست شوما درد نکنه. ایشالا به شادیاتون جبران کنیم. یه چیز جمع جور و دم دستی هم باشه ما قانعیم قبول میکنیم :))

موچوله چهارشنبه 17 تیر 1388 ساعت 06:05 ب.ظ http://mo0cho0le.blogfa.com

این روزا کسی نیست که افسرده نباشه برادر!
۵ شنبه مواظب خودت باش!

دیگه وقتشه از مود افسردگی بیایم بیرون. زندگی همون گهیه که بود حالا یه کم بالا پائینشو خودتون ببخشید.

اردشیر دراز دست پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 02:13 ق.ظ

جون امواتت دیگه زمینشو سیاه نکن ادم چش وچالش سرویس میشه

ما هر چه داریم از همین چش و چال شما عزیزان است. من با کمک این چش و چال دولت تعیین میکنم. من با همین چش و چال توی دهن سیاهی ها میزنم. شب جمعه نزدیکه. پای امواتو کشیدی وسط یه فاتحه ای هم به بدن بزنی راته دوری نمبره.

مژگان سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 12:43 ب.ظ http://mojy25.persianblog.ir

آخی چقد خوگشله اینجا... قالبت خیلی قشنگه.. دلمون باز شد.. مبارکا باشه داداش...
موقع رفتن یه لگد می زدی زیر عصاش.. هم حال اون جا می اومد هم ما و هم خودت...

خدا رو شکر . اصلا میگم حالا که اینهمه دلبازه اینجا دست بچه ها رو بگیرین آخر هفته بیاین همینجا کنار این ماهیه دور هم باشیم.
عزیزم طرف فقط پاش شکسته بود قطع نخاع نشده بود که بدون عصا نتونه تکون بخوره. میزدم زیر عصاش خوب اونیکی عصا رو... روم به دیوار... خوب درد داره دیگه. چه کاریه حالا

روشنک چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 10:23 ب.ظ http://www.navayegaribane.blogfa.com

احتمالن زنده ای؟
شگون نداره مادر، تو خونه جدید زود زود ننویسی.بیا یه پست جدید بزار حال و هوای خودتم عوض بشه
واسه قالب هم زود و قولشو نمیدم اما اگه صبر ایوب داشته باشی واسه ظهور آقا امام زمان آماده اش میکنم :)

من دقیقا؛رفته بودم حال و هوام عوض بشه برگردم :))
ما صبرمون زیاده. منتظر میمونیم :))

وروجک پنج‌شنبه 25 تیر 1388 ساعت 12:41 ب.ظ http://www.voroojak.blogfa.com

پس کامنت من کو؟؟؟؟

کدوم کامنت؟؟؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد