سرباز۲

دو ماه آموزشی به همین سادگی تموم شد. خودمو برای خیلی بدتر از این آماده کرده بودم. البته بد که چه عرض کنم، خیلی هم خوب بود. تو دو ماهی که گذشت انقدر اتفاق افتاده که میشه یه سال تعریفش کرد. از تبعید گروهانمون از تهرون به اسلامشهر گرفته تا صبح بیدار نشدنامون و رژه نرفتنمون و در نهایت آتیش زدن پشت آسایشگاهمون. از تهدید کردنمون به کم کردن درجه تا انواع و اقسام تنبیهات و پررو و پوست کلفت بودنمون که خستشون کرد. از ادامه ماجرای حیرت انگیز آشنا پیدا کردن های هر موقع من که انگار تمومی نداره!! البته این بار سبب خیر شد :)). نوشتنشم شاید خالی از لطف نباشه. واسه اونایی که زیاد با محیط سربازی آشنا نیستن توضیح میدم که از بین سربازای هر گروهان یکی دو نفر که خط خوبی دارنو به عنوان منشی انتخاب میکنن که کارای نوشتنی و اداری رو انجام بدن. که البته منشی شدن تو دوره آموزشی از اتفاقات خیلی خوبه که فراوان به درد آدمای تنبل و بپیچون میخوره و من به طرزی عجیب و باور نکردنی شدم منشی و تو کل این دو ماه نه رژه رفتم، نه نگهبانی دادم، نه صبح ساعت ۴ بیدار شدم، نه تو ورزش صبحگایی و مراسم صبحگا شرکت کردم و نه آفتاب گرم تابستون اذیتم کرد. داستان اینه که روز دوم یا سوم بود که مهدی( منشی گروهانمون) اومد تو آسایشگا پیشم و گفت تو سمیری؟؟ گفتم آره. گفت بچه فلان محلی؟؟ با تعجب گفتم آره چطور مگه؟؟؟ گفت سارا میشناسی؟؟؟ حالا من از یه طرف قفل کردم که این منو از کجا میشناسه و از طرف دیگه که خدایا بازم؟؟ بازم من یه جا یه حرکتی زدم باید بیاری جلو چشمم؟؟ گفتمرز  ژ سارا زیاد میشناسم. کدوم سارا رو میگی؟؟ گفت سارا ا. رو میشناسی؟؟ لبخندم تبدیل به یه خنده ی بلند شد و گفتم آره میشناسم ولی تو از کجا میشناسیش؟؟ البته آشنایی من واسه ۶-۷ سال پیشه. گفت از بچه های دانشگاهمون بود. بعد از اینکه تو باهاش کات کردی من باهاش دوست شدم!!!!!!!!!!!!!!! یعنی فکر کن؟؟؟؟؟؟ گفتم حالا رو چه حساب منو شناختی؟؟ گفت پیش خودم گفتم مگه چندتا سمیر میتونه باشه که بچه فلان جا هستش و نزدیک دو متر قدشه؟؟ میام بهت میگم یا هستی یا نیستی دیگه!! و اینگونه شد که من با این آقا مهدی آشنا شدم و از طرف همین آقا مهدی وارد دفتر ستاد شده و پشت میز منشی و زیر باد کولر جا خوش کردم :)) . حالا هی به این جوونا بگین دختر بازی نکنن. آقا جان به چشم نمیاد این کار چقدر میتونه مفید باشه. به جاش خودشو نشون میده. 

از دیگر چیزهایی که توی خدمت باعث پیشرفته همانا بستنی یخی میباشد!!  چجوی؟؟ عرض میکنم. توی دوره آموزشی اگه شما توی شهر خودت یا نزدیک به شهر خودت باشی پنجشنبه ها بهت مرخصی میدن و میری و از آغوش گرم خانواده لذت میبری و شنبه صبح دوباره برمیگردی پادگان. اما اگه متاهل باشی این پروسه یه روز زودتر اتفاق میفته و شما از چهارشنبه میری مرخصی. و اینم باید بدونی که واسه یه ساعت مرخصی دیده شده آدم میکشن حالا فکر کن واسه یه روز چه کارایی میشه کرد. البته واسه اثبات متاهل بودن و استفاده از مزایاش که مثل همین مرخصی یاتقسیم شدن بعد از آموزش تو نزدیک ترین پادگان محل سکونت هستش، ارائه عقد نامه و شناسنامه زوجین الزامیه. خوب من که نه عقد نامه داشتم و نه اسم کسی تو شناسنامم بود و میخواستم هر هفته یه روز زودتر برم مرخصی چیکار باید میکردم؟؟ هفته اول میان عقدنامه ها و شناسنامه هارو جمع میکنن و میبرن واسه کارای اداری و بعد از اون هم دیگه راه نداره هیچ مدرکی ازت تحویل بگیرن و میگن که بعد از اینکه تقسیم شدی مدارکتو به یگانت ارائه بده. پس باید هفته اولو صبر کرد! بعد از جمع آوری مدارک و قبل از رسیدن چهارشنبه دوم میری پیش فرمانده گروهان و میگی جناب سروان عرضی داشتم. میگه بگو پسر. میگی جناب سروان پنجشنبه شب مراسم عقد بنده هستش! اگه اجازه بدین این هفته چهارشنبه برم که بتونم کارای مراسممو انجام بدم. اون میگه مگه وقت قحطه که با این کله کچل میخوای مراسم بگیری؟؟ میگی مراسممون چند بار به خاطر فوت بستگان عقب افتاده و داماد کچل خیلی بهتر از دوباره عقب افتادن مراسمه!! اینجاس که فرمانده میخنده و دفترچه مرخصیتو مهر و امضا میکنه. خوب پس این هفته رو پیچیدی، اما بعدش چی میشه؟؟ شنبه که میای دوباره میری پیش فرمانده و یه عالمه بهت تبریک میگه و میگه شیرینی چی شد؟؟؟ تو میگی نشد با خودم بیارم اما چشم همین جا میگیرم و درست همین جا هستش که نقش بستنی یخی به چشم میاد. شما میری ۱۵۰ تا بستنی یخی میگیری که از قرار دونه ای ۱۰۰ تومن میشه ۱۵ هزار تومن و نه تنها به فرمانده بلکه به همه بچه های گروهان شیرینی میدی که همه بفهمن تو ازدواج کردی و اگه یه موقع کسی خواست بفروشتت که این که زن نداره دیگه نتونه چون همه الان میدونن که تو زن داری. و اینجوری میشه که فرمانده بهت میگه الان دیگه نمیتونه مدارکتو تحویل بگیره و مدارکو بعد از تقسیم میدی به یگان خودت، اما تنها کاری که میتونه برات بکنه اینه که چهارشنبه ها همراه متاهل ها بزاره بری مرخصی. تو هم با لب و لوچه آویزون میگی یعنی هیچ راهی نداره که مدارکمو بگیرین جناب سروان؟؟ اونم میگه نه پسر. تو هم خیلی ناراحت میگی مرسی و از ستاد میای بیرون و دو ماه حالشو میبری که با بستنی یخی مرخصی گرفتی برای خودت :)).  

 

کف نوشت: تو این دو ماه کلا شاید ۲۵ روز پادگان بودم!! یه جوری شده بود که همه فکر میکردن از خدمت فرار کردم! فکر کن دخترک دفترچه مرخصیمو چک میکرد!!!!!!!! 

 

کف نوشت۲: با اینکه تقریبا مطمئنم تقسیمم تهران میفته ولی بازم استرس دارم. 

 

کف نوشت۳: خدایا شکرت. دیگه پوتین نمیپوشم :)) . 

 

کف نوشت۴: چه حسی میتونی داشته باشی که یکی با سرچ «فورو کردن به زن همسایه» برسه به بلاگت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
مژگان شنبه 30 مرداد 1389 ساعت 09:03 ق.ظ http://na1360.persianblog.ir

ای سمیر من می دونستم تو بالاخره یه راهی پیدا می کنی.. بابا تو دیگه دست شیطونو از پشت بستی.. خداییش تو این مملکت همینجوری باید خدمت کرد.. خدمت کردن نداره که...
خوشم اومد آقای منشی به ضمیمه بستنی یخی...
کف نوشت چهارت خیلی با حال بود... لابد فرو کردی دیگه.. ای بابا.. بی خودی که تهمت نمی زنن!!! ها ها ها

نه آخه بحث تهمت نیست. چرا یکی اصلا باید همچین چیزیو سرچ کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه زن شنبه 30 مرداد 1389 ساعت 10:35 ق.ظ http://me-justawoman.blogsky.com

سلااااام پسر گل و گلاب و متاهل متعهد سرباز وطن :)
خوشحالم که خوبی و مشغول زن و زندگی و بستنی یخی !!
می‌گم خدایی‌اش تو یه دفعه از بدشانسی به دیوار نخوری؟ بفرما بخت و اقبال ...زن خوب و سربازی خوب و تقسیم تهران (الان دیگه مطمئن باش که افتادی تهران :)) خلاصه که خوش بگذره حسابی .
ولی از شوخی گذشته خوشحالم که خوبی سمیرجان جان

سلام آبجیه گل خودم. همه اینایی که گفتی من بودم؟
بستنی یخیو هستم ولی هنوز درگیر زن و زندگی نشدم.
خوب از قدیم گفتن این دنیا دار مکافاته واسه همینه دیگه. یه عمر بدشانس باشی یه جا باید درست بشه دیگه!!!!!!
مرسی که به یادمی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد