نیمه پر لیوان

من: امروز چیکارا کردی عزیزم؟؟ خوش گذشت؟؟ 

اون: آره جات خالی خیلی خوب بود. با فرنوش و نادیا و سعید دوست پسر نادیا و حمید دوست سعید رفتیم انزلی.‌  

من: مگه نادیا به غیر از امین با کس دیگه ای هم دوسته؟؟ سعید از کجا؟؟؟ 

اون: دوست که نیست البته همون جا که بودیم داشت با امین حرف میزد که سعید فهمید و دعواشون شد و پسرا ناراحت شدن رفتن!! 

من: رفتن؟؟؟ شما چیکار کردین؟؟ 

اون: نادیا زنگ زد به رضا گفت ما اینجائیم بیاد دنبالمون! 

من: رضا هم که دوست پسرش نیست، پسر همسایه شون دیگه، نه؟؟ 

اون: با رضا همینجوری واسه خنده دوسته!! 

من: بعدش چیکار کردین؟؟ 

اون: یه کم چرخیدیم و بعدش رضا جلو کافی شاپ هومن پیادمون کرد و رفت. یه ساعت هم تو کافی شاپ بودیم و بعدش من برگشتم خونه.  

من: هومن؟؟؟!!!  

اون: نادیا الان ۲ ساله با هومن دوسته!! 

من: نادیا و فرنوش هم رفتن خونه؟؟ 

اون: نمیدونم ، فرنوش میخواست بره خونه ولی نادیا میگفت بیا بریم پیش بابک و دوستش. نفهمیدم آخرش چیکار کردن. 

من: عزیزم مدیونی اگه فکر کنی دوستت ج*ن*د*ه س. نه بابا اون ج*ن*د*ه نیست ، من ک*و*ن*ی ام!!!!!   

 

 

کف نوشت: دقت کردی وقتی ساعت ۱۲ شب به بعد میری ویتینگ دوست دخترت ، یا مزاحم بهش زنگ زده بوده یا دوستش مریم!!! من نمیدونم حالا چرا همه میگن مریم؟؟؟!!!