خانوم شما به قسمت اعتقاد داری؟؟؟

رامسر بودیم و همون لا لوهای کازینو میلولیدیم برا خودمون که ناگهان قدرت خدا یه مینی بوس آبی تا سقف پر از داف رویت شد. یه کم کنار مینی بوس مورد نظر رفتیم و پس از رویت تمامی سوژه ها یه آدم فضایی بینشون پیدا کردیم و به اتفاق آرا قصد کردیم بریم رو مخ همین سوژه و اینجوری شد که یه مینی بوس بود و  پشتش یه ماکسیما ... هی همینجوری رفتیم و هنوز یه مینی بوس بود و یه ماکسیما و یه راننده مینی بوس که شاکی بود از اینکه یه مینی بوس بود و یه ماکسیما و میخواست نون حلال ببره واسه زن و بچه اش و نزاره احدی نگاه چپ بندازه به مسافراش، چه برسه به اینکه بخواد زبونم لال مخشونم بزنه. مراسم نخ دادن و نخ گرفتن ادامه داشت تا پلیس راه که راننده با تعصب پیاده شد بره ساعت بزنه و اینجا بود که سر صحبت با آدم فضایی مورد نظر باز شد و طی دیالوگای رد و بدل شده متوجه شدیم که جمیع این دافای محترم اعضای یه تیم بسکتبال هستن که از رشت اومده بودن رامسر برای اردوی تفریحی و الان هم دوباره عازم رشت هستن. و اینجا بود که روی لب همه لبخند رضایت بود و خوش حال از اینکه ما هم داریم میریم همونجا و اونا هم خیلی دوست داشتنی باهامون گرم گرفته بودن و میگفتیم و میخندیدیم که به دختره گفتم میشه شمارتو بدی رسیدین رشت بزنگیم ببینیم همدیگرو و دختره هم داشت شماره رو میگفت حتی به اینجا رسید که گفت ۰۹۱۱۸۴۵ و داشت بقیه اش رو میگفت ییهو دیدیم راننده مینی بوس، همراه یه افسر و دو تا سرباز دارن بدو بدو میان سمتمون و فریاد میزنن: « ماکسیما بزن کنار!!!!!» و در این لحظه بود که دیدیم موندن فایده ندارن و بیخیال دختره شدیم و زدیم به چاک جعده. از پلیس راه که دور شدیم، یه کم بیشتر فکر کردیم و دیدیم نه! اصلن راه نداره بیخیال اون موجودات فضایی شد و اینجوری شد که کنار جاده خف کردیم و سیگاری دود کردیم تا مینی بوس مورد نظر سر و کله اش پیدا شد و دوباره رفتیم دنبالش و تا اومدم با دختره حرف بزنم و بقیه شمارشو ازش بگیرم یا اینکه شماره خودمونو براشون پرتاب! کنیم، راننده با تعصب جو الاغی گرفتشو و نفهمیدیم که چی شد و چی نشد که سر خر کج کرد و فرمونو گرفت تو شیکم ماشین ما و به همین حرکتای عجیب غریب ادامه داد تا رسید به اولین دور برگردون و دوباره گرد کرد سمت پلیس راه!!!! و حتی تو مسیر برگشت به سمت پلیس راه هم همون حرکات خرکی رو ادامه میداد که دو سه بار نزدیک بود چند تا ماشین به هم بزنن و اینجوری شد که ما بیخیال دخترا شدیم و قبل از اینکه یارو یه شری دستمون بده گازو گرفتیم و رفتیم. دوباره برáتیم سمت کازینو و تا شب همونجا بودیم و شب هم حرکت کردیم به سمت رشت ولی حقیقت این بود که گلوی هممون پیش مسافرای مینی بوس گیر کرده بود. فرداش نزدیکای ظهر گفتیم بریم سمت دریا و اینجوری شد که راه افتاد سمت زیبا کنار. تو جاده ای که میره سمت زیبا کنار و حدودای ۵ کیلومتر مونده به زیبا کنار یه جایی هست به نام حاجی بکنده که خیلی ساحل دوست داشتنی ای هست و خوبیش اینه که تا لب آب راحت میشه با ماشین رفت جلو. لب ساحل داشتیم ول ول میچرخیدیم که دو فروند داف مشاهده شدن که پشتشون به ما بود. یه کم که جلو تر رفتیم دیدیم دو تا داف برنزه با قد نزدیکای یک و هفتاد و پنج، هشتاد و جفتشون هم موهای روشن دارن با ناز راه میرن. هی که نزدیک تر میشدیم قیافه شون آشناتر میشد و هی رفتیم و رفتیم که یهو عینهو ارشمیدس فریاد زدم اورکا اورکا!!! اینا همون دخترای تو مینی بوس هستن. بچه ها گفتن برو عمو جون اونا کجا اینجا کجا. اونجا رامسر بود اینجا زیبا کنار. آخه شقایق چه ربطی داره به آقای گودرزی؟؟ ولی من همچنان مطمئن بودم که اینا همون دخترا هستن. خلاصه اینکه هیچ کس منو جدی نگرفت و دو تا از بچه ها پیاده شدن سیگار و نوشابه بخرن و من و اشکان رفتیم که یه بار دیگه از نزدیک ببینیم که اینا همونا هستن یا نه که بعد از مشاهده مجدد همگاه فهمیدن که من هیچوقت اشتباه نمیکنم و اینا همونان. اونا هم تا مارو دیدن شناختن و خندیدن ولی آمار دادن که یه موقع سمتشون نریم که انگار پدری برادری شوهری چیزی همراهشون بود. ما هم حواسمون جمع بود و از جلوشون رد شدیم و فقط بهشون گفتم « به قسمت اعتقاد دارین؟؟ » گفتن آره صد در صد  و رد شدیم رفتیم و یه پنج دقیقه صبر کردیم اما انگار که این برادر یا پدر یا شوهری که همراهشون بود قصد نداشت خودشو بزنه به کوچه چپعلی خان که ما بتونیم کارمونو بکنیم. اینجوری شد که یک فقره شماره نوشتیم و رفتیم سمتشون و گفتم : « میترسم الان دوباره اون راننده مینی بوسه با ۴تا پلیس سر و کله اش پیدا بشه. اینو داشته باشین ما بریم.» و اینگونه شد که ما توانستیم با تکیه بر دانش دانشمندان جوان داخل کشور نون بازوی خود را خورده و با پشتکار مثال زدنی پس از رویت و کشف دو فروند آدم فضایی باب گفتگو را باز کرده و از در رفاقت وارد شدیم و روزها و شب های خوشی را با هم سپری کردیم .

 

کف نوشت: کسی از لنگدراز خبری داره؟؟ بلاگش حذف شده؟؟؟ یا دوباره کوچ کرده یه جا دیگه؟؟ شایدم چادر واسش بدبیاری داشته! 

 

کف نوشت ۲: مبارزات از راه کوکولی بازی همچنان ادامه داره و در ادامه اینکه تو هوای آفتابی برف پاک کن روشن کنیم و یا اینکه ساعت ۱ ظهر با نور بالا حرکت کنیم، قراره امشب ساعت ۹ خواهر مادر مصرف برق رو به اف بدیم به مدت ۴ دقیقه. یه جورایی مسخره به نظر میرسه و به هر حال اگه همه انجامش بدن شاید بتونه یه ذره از اعتراض مردم رو نشون بده که تو این اوضاع بد نیست ولی من همچنان میگم که وقتی اونجوری اعتراض کردیم به هیچ جا نرسیدیم حالا این مدلیش که جای خود دارد! 

 

کف نوشت ۳: سه روزه در ترک سیگار به سر میبریم :)) 

 


 

بعد کف نوشت: من مادر این بلاگفا رو گ*ا*ی*ی*د*م که انقدر مدیراش مادر ج*ن*د*ه هستن. خدا رو هم شکر میکنم که یه ماه پیش به این فکر افتادم که از اون سگ دونی اسباب کشی کنم. مشکل بلاگ لنگدراز هم اینه که احتمالن بلاگ اون رو هم مثل بلاگ قبلی من بدون هیچ دلیل خاصی خودشون حذف کردن!!!!!! آخه مادر ج*ن*د*ه ها این چه حرکت شخمی ای بود؟؟؟ به همین سادگی ریدن تو دو سال خاطره!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
مژگان چهارشنبه 31 تیر 1388 ساعت 07:57 ق.ظ http://mojy25.persianblog.ir

سمیر نمیری تو که همیشه از این دافای مثال زدنی به تورت می خوره ... تو نمی تونی یه شب بدون خوشی با اینجور آدم فضاییا سپری کنی پسرررر؟ (شکلک چشمک)
اره دیشب اینمدل اعتراض رو نشون دادیم نشون به اون نشون که فیوز خونمون پرید. ها ها ها
می ترسم این لنگدرازو گرفته باشن چون دیگه تو این مدت از بسکه هر جایی قراری بود برای ا عتراض رفت و خودشو تابلو کرد.. خدا به خیر بگذرونه

چرا بابا دیده شده که شبهای متوالی اصلن خبری از آدم فضایی نبوده و به همین آدمای روی زمین بسنده کردیم و گله ای هم نبوده و خدا رو هم شکر کردیم.
نه بابا!! یعنی شما جای ما هم که خونه نبودیم مصرف برقو بردین بالا دیگه. خدا خیرت بده چقدر ناراحت بودم که دیشب موقع مبارزه خونه نبودم. قول بده یکی از اون وسایل پر مصرف اضافی رو به نیت من روشن کرده باشی من شب راحت خوابم ببره.
بحث تابلو و این حرفا نیست قرار به گرفتن باشه میگیرن. ولی ایشالا که اتفاقی براش نیفتاده باشه و سرش به خوشی گرم باشه که بلاگشو نابود کرده :))

وروجک پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 01:58 ق.ظ http://www.voroojak.blogfa.com

انقدر به این بلاگفای بیچاره بد و بیراه نگو. لنگ دراز دیگه تو بلاگفا نیست. رفته تو ورد یرس. به جای بلاگفا بزن ورد پرس.

از الان تا آخر دنیا هم که به بلاگفا بد و بیراه و فحش خواهر مادر بدی بازم کمه. بله لنگ دراز تو بلاگفا نیست چون بلاگ اونم مثل من الکی از بلاگفا حذف شده. از ورد پرس رفتنشم خبر دارم قربان. مرسی از اطلاع رسانی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد